ورود مُدرنیسم و آثار آن به جوامع به نظر می رسد موجب تحولات اساسی و بنیادینی شده است.ازجمله نهادهای اجتماعی که به سبب مدرنیسم متحول گشته، خانواده می باشد که به عنوان یکی از آلترناتیوهای قابل توجه سرمایه ی اجتماعی، عدم توجه به این تحولات و عدم هدایت این تحولات درخانواده به سمت وسوی مثبت می تواند مبانی اجتماع را ازهرسو دستخوش دگرگونی جدی نماید.
مُدرنیسم چیست؟
ازنظر لغوی مدرنیسم (Modernism) واژه ای فرانسوی، به معنای تجدد خواهی، که از مدرن به معنای نو و جدید است گرفته شده، لیکن خاستگاه این تجدد در اروپا تجدّد فکری و دینی و معرفتی است. در اروپا مدت ها فلسفه منحط اسکولاستیک سایه افکنده و افکار حاکم و غالب بر اجتماع آنان را تحت الشعاع خویش در آورده بود. اسکولاستیک (Scholastic) را در فارسی مَدرَسی ترجمه میکنند. در قرن ۱۱ تا ۱۷ میلادی، در مدرسهها و دانشگاهها و آموزشگاههای رسمی – که تحت نظارت کشیشان بود – این شیوهی تفکر ترویج میشد که: علم، باید در خدمت مسیحیت باشد. در غیر این صورت باطل است و مفید نیست.
پس اگر گفته شود اسکولاستیک عبارت از نامی است که به دوره بردگی علم در خدمت کلیسا داده شده یعنی در طول قرون وسطی ( عقل و هوش استعداد و همه قدرتهای کشفی و ابتکاری و خلقی بشر یعنی هنر- علم –فلسفه) همه و همه یک بایستن و اجبار داشته اند و آن عبارت بود از توضیح و تشریح و توجیه علمی آنچه کلیسا بعنوان اصول مذهب مسیح اعلام می کرد،غلو نکرده ایم.(بخاطر آوریم محاکمه وتوبه ی گالیله را!)
بعد از رنسانس و به ویژه بعد از دو جریان انقلاب صنعتی در انگلستان و انقلاب اکتبر در فرانسه در حوزه های دین مسیحی تمایلات آزادی خواهانه بروز نمود و برای تجدید نظر در بسیاری از عقاید رسمی و سنتی دین مسیح جهت سازگار کردن آن با نتایج پیشرفت های علمی که خصوصاً از قرن نوزدهم میلادی به بعد برای بشر حاصل شده بود، اقداماتی صورت گرفت.
رنسانس فریاد آزادی و نجات بشری از قیودی بود که اسکولاهای کلیسائی بر گردنش گذارده بودند. این نجات علم از قید کلیسا یک شور و هیجان شدیدی در اندیشههای آزاد بوجود آورد که بعد از قرنها امروز علم میتواند آزاد بیندیشد و راجع به مطالبی صحبت کند که حتی با اصول مذهب کلیسا مغایرت دارند و جز کشف حقیقت هیچ چیز علم را موظف نمیکند و هیچ ابری آزادی آنرا محدود نمیسازد. علم وقتی از قیود کلیسا آزاد گشت، زندگی و جامعه را عوض کرد در حالیکه در طول قرون وسطی همواره در جا میزد و مردم از نوابغ بشری استفادهای نبردند.
اما با کمال تاسف اینهمه شور و ایمان و خوشبینی که مردم و متفکران در قرون ۱۶، ۱۷، ۱۸ و حتی ۱۹ به علم و آینده آن داشتند به بدبینی و بیایمانی منجر شد. اگر قرون ۱۷ و ۱۸ آغاز سستی ایمان مردم به مذهب است، اواخر قرن ۱۹ و ۲۰ و بخصوص ربع دوم قرن بیستم زمان بیایمانی مردم نسبت به علم است و این سخن از (برشت) نقل میشود که میگوید: پس از آزاد شدن علم از قید مذهب و سپرده شدن سرنوشت بشر بدست علم، یک تمدن وحشی و بیرحم بوجود آمد و انسان دچار فرزند بیرحم علم یعنی «ماشین» گردید.
اسلام و مُدرنیسم
عالم اسلام نیز همچون مجموعه های فرهنگی دیگر از آسیب مذهب زدایی که از غرب آغاز شده بود،درامان نماند. از سال ها پیش، مبانی اصیل اسلامی به وسیله پاره ای ازدانشوران، دچار چالشی عمیق گشت. این روند، گاه با تحریف معنوی عقاید واحکام اسلامی همراه بود و گاه نیز سیری کاملا متضاد با مذهب داشت.
عمده ترین جریانات فکری موجود در مدرنیسم که توانستند تاثیراتی عمیق بر جوامع اسلامی بگذارند “مارکسیسم، لیبرالیسم و پوزیتویسم (که در ابتدا بیشتر در ابعادسیاسی، اجتماعی و دینی آن تبلیغ می شد و هم اکنون علاوه بر آن به برخی از ابعادفلسفی و فرهنگی نیز گسترش یافته است) و بالاخره اگزیستانسیالیسم (که تحت تاثیر تفکر فیلسوف مشهور آلمانی، «مارتین هیدگر» شکل گرفته و اکنون در پاره ای از اندیشه ها رسوخ کرده است) می باشند که همگان را -از متفکران طرفدار دین تا دانشوران ضد مذهب- به تفکرو پژوهش وا داشته است.
ازجمله دستاوردهای مشترک هرسه جریان فکری مدرنیسم می توان به “ابزاری نمودن عقل” منهای خدا اشاره نمود.دراین حالت عقل، تنها هدایت فعالیتهای علمی و فنی را بر عهده ندارد، بلکه حکومت انسانها و تدبیر امور را نیز متکفل است. باچنین قرائتی ازعقل منهای خدا می توان اذعان نمود ارزشهای معنوی و دینی، دگرگون و ارزشهای مدرن جایگزین آنها میشود. پیآمد این دگرگونی، غیراخلاقی و غیردینی شدن جوامع است. بیاعتباری تدریجی هنجارها، اصول اخلاقی و اعتقادات مذهبی، با سقوط خانواده و کم ارزش شدن کانون خانواده همراه است.
با این رویکردخانواده از عواطف و احساسات معنوی دور شده و به دلمشغولیهای مادی و دنیوی سرگرم شده است. و به این ترتیب مدرنیسم با هدف قرار دادن بنیان خانواده ، ساختار اقتدار گرایانه خانواده را به هم ریخته ومعضلاتی چون فردیت گرایی ، افزایش طلاق ،افزایش سن ازدواج ، کاهش نرخ باروری و ضعف معنویت و باورها و آداب و رسوم مذهبی را به ارمغان آورده است.
زمانی که ارزشها، نگرشها و باورهای حاکم بر روابط افراد خانواده بر اساس گرایشهای مادی باشد، لذت طلبی و سودطلبی، روابط انسانی را از معنویت تهی میکند. تغییر ارزشهای معنوی و اعتقادی، سبب تغییر نگرش خانوادهها و فرزندان آنها به مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی میگردد و ارزشهای اصیل اسلامی انسانی نادیده گرفته میشود.
در چنین وضعیتی، خانواده دیگر کانون پرورش احساسات و عواطف معنوی و انسانی نیست و انحصار خود را در برآوردن نیازهای جنسی و عاطفی از دست میدهد. در نتیجه، تعهد و مسئولیتپذیری اعضا در مقابل خانواده سست میشود و آنها را برای برآوردن نیازهای خود، به فضای بیرون از خانواده هدایت میکند.
لیکن فرد دربیرون از فضای خانواده هم نخواهدتوانست “امنیت عاطفی و سکینه ی قلبی” لازم را پیدا نماید وبه نوعی انزوا و سرخوردگی عاطفی – اجتماعی مبتلا خواهدشد.
یونگ معتقد است: «دو سوم از بیمارانی که از سراسر جهان به من مراجعه کرده اند، افراد تحصیلکرده و موفقی هستند که درد بزرگ، یعنی پوچی و نامفهومی و بیمعنا بودن زندگی، آنها را رنج میدهد».
منابع
۱. نصری، عبدالله، «علل گرایش به بدبینی و پوچگرایی»، نشریه معارف، ۱۳۸۷.
2. آلن تورن،نقد مدرنیته،ترجمه: مرتضی مردیها،تهران: گام نو، ۱۳۸۰.
3. فرهنگ اصطلاحات فلسفه، (انگلیسی – فارسی) اثر پروین بابایی، ص ۳۰۸
4. طباطبایی،محمدحسین،اصول فلسفه وروش رئالیسم،تهران،صدرا،۱۳۶۴
نویسنده: شیرین ولی پوری | دانش آموخته دکترای تخصصی حقوق کیفری و جرم شناسی، پژوهشگر ارشدجامعه شناسی جنایی
مجله اینترنتی مددکاری اجتماعی ایران